آنها از نيروي هوايي آمدند و ساختمان ، ورودي ها ، درها و پنجره ها را نقاشي كردند. در و ديوارهاي ساختمان پر شده از تخته هاي استقبال. آقاي روادگر آمد اما حسين نيامد! در 11 مارس ، روز جنگ ايران و عراق ، وي چند روز قبل از آغاز رسمي جنگ ايران و عراق …
منبع: سرخط نيوز
ماجراي ديدار «حسين» و «منيژه» پس از ۱۸ سال
ماجراي ديدار «حسين» و «منيژه» پس از ۱۸ سال https://head-line.ir/2021/ماجراي-ديدار-حسين-و-منيژه-پس-از-۱۸-س/ سرخط نيوز Wed, 10 Mar 2021 13:38:12 0000 عمومي https://head-line.ir/2021/ماجراي-ديدار-حسين-و-منيژه-پس-از-۱۸-س/
آنها از نيروي هوايي آمدند و ساختمان ، ورودي ها ، درها و پنجره ها را نقاشي كردند. در و ديوارهاي ساختمان پر شده از تخته هاي استقبال. آقاي روادگر آمد اما حسين نيامد! در 11 مارس ، روز جنگ ايران و عراق ، وي چند روز قبل از آغاز رسمي جنگ ايران و عراق …
منبع: سرخط نيوز
ماجراي ديدار «حسين» و «منيژه» پس از ۱۸ سال
آنها از نيروي هوايي آمدند و ساختمان ، ورودي ها ، درها و پنجره ها را نقاشي كردند. در و ديوارهاي ساختمان پر شده از تخته هاي استقبال. آقاي روادگر آمد اما حسين نيامد!
در 11 مارس ، روز جنگ ايران و عراق ، وي چند روز قبل از آغاز رسمي جنگ ايران و عراق اسير شد و پس از 18 سال اسارت به ايران بازگشت. وي تحصيل كرده ترين زنداني در ايران و آخرين زنداني آزاد شده بين ايران و عراق است كه طولاني ترين تبعيد را در ميان اسيران جنگي سپري كرده است.
با شروع جنگ ايران و عراق ، پس از انجام 12 مأموريت ، لشگري سرانجام از حمله موشكي آزاد و در عراق اسير شد. دولت عراق اظهار داشت كه اين هواپيما در 10 سپتامبر 1959 قبل از حمله به ايران سرنگون شد. در نتيجه ، حتي پس از تصميم گيري ، به عنوان يك سند محبوب در ايران باقي ماند.
از ابتداي جنگ تا زمستان 1980 ، وي را در سلول انفرادي نگه داشتند و پس از آن هشت سال دور از كميته بين المللي صليب سرخ (ICRC) را در سالن عمومي با حدود 60 نفر ديگر گذراند. پس از تصويب قطعنامه ، قسمت دوم ارتش كه از متحدانش جدا شده بود ، 10 سال باقي ماند.
در طي سالهاي تبعيد ، همسرش منجه لشگري و پدرش علي ، چند ماهي در انتظار بودند. مانيزا لشگري در آن روزهاي سخت در دفتر خاطرات خود نوشت: پس از تصويب قطعنامه در سال 1988 شايعات گروگانگيري گسترش يافت. خانواده روادگر همسايه هاي ما در طبقه اول بودند. آقاي روادگر دستگير شد. در صليب سرخ ثبت نام كرد و نامه اي به همسر و فرزندانش نوشت. تابستان 1990 روز گرم تابستان بود. آنها از نيروي هوايي آمدند و ساختمان ، ورودي ها ، درها و پنجره ها را نقاشي كردند. در و ديوارهاي ساختمان پر شده از تخته هاي استقبال. آقاي روادگر آمد اما حسين نيامد! من به خانه آنها رفتم تا بپرسم آيا حسين را ديده اند يا نه. اما من از او احساس ناراحتي كردم و او هنگام صحبت سرش را پايين انداخت. گفت: نه خانم لشگري! آقاي لشگري يكي از زندانيان مخفي بود. ما از هم جدا شده ايم ، من آنها را نديده ام.
اما مانژه هنوز منتظر است: «خلبانان آخرين گروه زندانيان بودند كه آزاد شدند و من هنوز منتظر هستم. هر روز يك گوسفند جلوي صورتش كشته مي شود و شادي وجود دارد و زنداني مي آيد ، اما حسين نمي آيد! من به نيروي هوايي رفتم. آقاي لشگر گفت كه وي يكي از خلبانان مخفي است. به دليل تاريخ جنگ. آنها ادعا نمي كنند كه زنده هستند. اما مي دانيم كه حسين لشگري زنده است. نيروي هوايي به صراحت اعلام كرده است كه اكنون انتظار حسين را ندارد. چند ماه پس از آزادي زندانيان ، حدود 50 يا 60 زنداني مخفي وارد شدند ، اما حسين ديگر برنگشت. خسته بودم. به خانه خلبانان آزاده رفتم. اكثر آنها گفتند كه حسين براي تأييد قطعنامه مدتي با ما بود و سپس اخراج شد. ما نمي دانيم كه او را كجا بردند.
اما مانژه هنوز اميدوار است: «من خيلي خسته شده ام كه به خانه آزاده مي روم و همان جواب ها را مي شنوم. يك روز او گفت ، “مامان ، ديگر كافي است! آيا مي فهميد كه رفتار شما كاملا عصبي و غيرارادي است؟ علي حق داشت؛ براي من اهميتي نداد كه او يك خلبان آزاد است يا يكي از اعضاي نيروي هوايي است. من حتي به خانه آزادگان ارتش ، نيروي دريايي و زميني رفتم و از حسين س askedال كردم. مي خواستم بدانم كه او آخرين بار كجا و چه زماني او را ديد و چه اتفاقي براي حسين افتاد. من اميدوار و خوشحال شدم وقتي كسي گفت: “من آن را ديدم.” من وقتي شخص ديگري علامت حسين را نداشت خيلي ناراحت شدم. من نخوردم. شب يك ساعت نخوابيدم. صبح منتظر شدم. حسين لشگري همه پاسخ يكساني دادند: حسين لشگري در روز جنگ دستگير شد.
مانيز لشگري روز را در حالت اضطراب و ناآگاهي به سر مي برد تا ژوئن 1995 ، زماني كه از نيروي هوايي براي دريافت نامه اي از خوزه لشگري تماس گرفت. اولين نامه در مانور شما مي رسد ، “من زنده ام … نمي دانم شما كجا هستيد … من چيزي نمي دانم … نمي دانم نامه را كجا بنويسم. به همين دليل من اين نامه را به نيروي هوايي مي نويسم … ماني جان جان ، هر كجا كه هستي ، از وضعيت خود و فرزندت برايم بنويس … اين امكان وجود ندارد كه من تاكنون برايت بگويم اكنون اين فرصت را دارم تا براي شما نامه بنويسم. شرايط من هرگز مشخص نيست و شما آزاد هستيد كه ازدواج كنيد.
منجه و حسين فقط سه سال است كه با يكديگر نامه مي نويسند. صبح روز آوريل 1998 ، منجه تماس گرفت: «مژده خانم لشگري! حسين آزاد شد.
در طي چند ساعت ، منگ خانه شما پر از بستگان ، خبرنگاران و عكاسان مي شود تا اولين تماس را برقرار كنيد. روز بعد همه به فرودگاه رفتند و سرانجام زمان جلسه به پايان رسيد: «حسين نزديك است. خيلي نزديك. همه خانواده ، دوستان و آشنايانش در اطراف بودند و او را مي بوسيدند. يكي آويزان مي شود ، يكي دستش را مي گيرد ، يكي جلوي پايش مي افتد. احساس كردم حسين بيش از هر چيز ديگري به كسي احتياج دارد. من فقط داشتم تماشا مي كردم. با صداي بلند: لطفا برو! همسرش ظاهر شد! درياي مردم راه را برايم باز كرد. خبرنگاران با دوربين هاي خود دويدند. خيره شديم. او دست من را گرفت و گفت ، “حال شما چطور است؟ گفتم: حالم خوب است! با شنيدن پيشاني ام ، ناگهان سيل مردم من و حسين را از هم جدا كرد. در همان زمان ، خبرنگاران چندين بار دور من جمع شدند. داشتند عكس مي گرفتند. چه حسي داريد خانم لشگري؟ من جواب ندادم؛ من فقط سكوت كردم چقدر اين سوال براي من دردناك بود. خسته بودم. سرگيجه و سردرد داشتم. من به اين نوع سر و صدا عادت ندارم. من سالها در سكوت زندگي كردم. به نظر مي رسد كه ما سه نفر در كما بوديم و 18 سال بعد از كما خارج شديم. بايد ساعت ها بنشينيم و همديگر را تماشا كنيم. بياييد نگاهي بيندازيم به آنچه تغيير داده ايم تا برف ذوب شود و ما فقط بتوانيم صحبت كنيم. من تعجب مي كنم كه هيچ كس اين تعداد زياد مردم را درك نمي كند ….
فصل جديدي از زندگي حسين و ماني آغاز مي شود. اين بار با رنگ و رايحه ديگري.
اما ديدار مجدد آنها 11 سال ديگر به طول انجاميد. سرلشكر خوزه لشگري صبح دوشنبه ، 10 فوريه 2009 ، در بيمارستان لاله تهران درگذشت و در 26 فوريه 2010 درگذشت.
انتهاي پيام
منبع: سرخط نيوز
ماجراي ديدار «حسين» و «منيژه» پس از ۱۸ سال